- ۹۹/۰۵/۱۹
- ۵ نظر
عید یعنی کنار ادمایی که دوستشون داری و
دوستت دارن باشی (: (: (:
گل های افتاب گردون پدر بزرگم اندازه ی درخت
شدن ...بلیع اومدم اندکی خاطره ( خَطَره ) تعریف
بکنم و بروم (: ... عیدتونم مبارکا باشه راستیع
.____. البته برا اونایی که نرفتم وبشون تبریک
بگم ... میگم استیکرای بیانم مث خودش
گوگولیه هاااع .-.
اهم هیچی دیگه جمعه بساطمونو جمع کردیم که
بریم روستا خونه ی پدر بزرگ و مادر بزرگم که
اونجا باشیم عید باهم ^^ البته این دو نفر تو شهر
زندگی میکنن یعنی میکردن تا قبل کرونا ! بعدش
گفتن میریم روستا هم باغمونو درست میکنیم هم
اونجا هواش خوبه و ادماشم کم ان و ادم مریض
نمیشه و اینا الان دیگه هر کارشون بکنیم بر
نمیگرن از اونجا خوششون اومده الان التماسم
کنی دیگه برنمیگردن مشهد :/ هشتار ! پست به
شدت طولانیه کمربند هارو ببندید و صندلی خود
را به حالت عادی برگردانید و یک بسته پاپ کرون
برای خودتون بزارین کنار (:
#خاطرات #دورهمی #گلگلی # راه راه بنفش و اینا
بگذریم ! در هر حال ما رفتیم اونجا که هم عید
کنار هم باشیم هم کمک کنیم به داییم که غذا بپزن
بدن دست کسایی که یکم دست تنگن تو روستا (:
فعل های من اول شخص جمع بود ولی بقیه کمک
کردن و من رسما کار خاصی نکردم XD هیچی
دیگع روز اول -پنجشنبه -که با پخت و پز گذشت
و همه خسته رفتیم بخوابیم منکه خیلی خسته
بودم -خسته ی راه - گرفتم خوابیدم ولی از
اونجااایییکه جغد تشریف دارم ساعت یازده که
خوابیدم ساعت 2 اینا بود که بیدار شدم و بعدشم
دیگه خوابم نبرد یک بدی که روستا داره اینکه
انتن خط نمیده - چی گفتم :|| - هیچی دگر منم که
معتاد نت پاشدم دور تا دور اتاق دور میزدم - دور
مامان بابام - که انتن پیدا کنم ... که دقیقا از
اونجایی که من کم شانسم صاف بالای سر مامانم
باید انتن بده :// با ترس و لرز بالا سرش نشستم
یک دفعه ای یک ایمیل برام اومد صداش تا هفتا
خونه اونور تر رفت ! ... داشتم دعا های اخرمو
میخونم که یک دفعه مامانم سرشو از زیر پتو
اورد بیرون و بلـــــــــــه دیدم گوشی دستشه داره
یکی از فیلمای کی سون نمی دونم چی چی رو
میبینه XDD اهم بعد برگشت بهم گفت برا چی
نخوابیدی گفتم خوابم نمی بره و اومدم یکم
پیامامو بچکم که فقط بالا سرشما انتن میده
مامانمم گفت باشه یکم چک کن بعد دوباره بگیر
بخواب بیا زیر پتو هم انتن داره هم یخ نمیزنی ...
*وی به زیر پتوی مادر خزید * تا ساعت سه و نیم
همین جوری با مامانم وقتمونو گذروندیم که بعد
مامانم گرفت خوابید و یکم بعدشم اذان شد گفتم
الان مامان بزرگم بیدار میشه برم پایین پیش اون
... اومدم درو باز کنم در اتاقشون چوبی بودبا
صدای غـــــیییععع باز شد و من دوباره دعا دعا
کردم کسی بیدار نشده باشه ... در بعدی - خیلی
اتاق تو اتاق بود XDD - یک در فلزی بود که شدیدا
هم محکم بسه بودنش بخاطر باد هرچی زور زدم
باز نشد اخرش دیگه داشتم فحش میدادم که یک
دفعه ای یک چیزی منو از پشت گرفت ! من :
جیییییییییییغغغغغغغغ ماااااااااماااااااااااااننننننن
... فک کردم جنی چیزیه هی تند تند بسم الله
میگفتم XDD بعد دیدم بابام اومد جلو گفت منم
بابا اومدم ببینم چرا نصف شبی اینقدر سر و صدا
میکنی داد نزن الان همه بیدار میشن ! هیچی من
حسابی ترسیده بودم و ضربان قلببم رفته بود رو
سیصد ! O____o دست اخر بابام اومد درو برام
باز کرد تازه اونم به سمت بیرون ! - من خنگول
داشتم هی میکشیدمش به سمت داخل XD -
هیچی دیگه بابام تا پایین پله ها بعدم تا اونور باغ
تا اون خونه ی دیگه باهام اومد (: مامان بزرگم
که رو سکوی جلوی خونه نشسته بود در حالی که
چادر دور سرش و عینکشم زده بود و داشت
زیارت نامه میخوند از وی استقبال کرد و کلی به
به و چَه چَه کرد که چه بچه ی خوبی هستم برا
نماز پاشدم XDD ... *وی -مامان بزرگم -خیلی
مذهبی تشریف دارند =)) ... فک کنم تنها دلیلی که
هرزگاهی میاد مشهدم بخاطر حرم میاد و الا مارو
که خیلی مهم نیستیم XDD بعد هم تا خود صبح
جفتمون نشستیم به مطالعه اون زیارت نامه
میخوند منم تست ادبیات میزدم XD سر صب
ساعت 6 یکمم سردم شده بود که خزیدم زیر پتوی
خالم .__. * دقت کردین هی زیر پتوی این و اون
بودم تا پتوی خودم XD* اهم ... بعد از اونم یکم
خوابیدم که صدای الارم گوشی یکی بیدارم کرد که
معلوم شد مال مامان بزرگم بوده ساعت شش و
خورده ای کوک کرده بود و خودشم گرفته بود
خوابیده بود ... اصلا انگار نه انگار ! ( ̄ω ̄;)
بابابزرگم که تا اون لحظه خر خر میکرد برگشت
گفت صدای ماسماسکه کیه خفه اش کنه ! ... منم
یک شیرجه رفتم و خفه اش کردم ...بعد یک مدت
هم صدای گوشی خاله ام بلند شد . بابابزرگم : ای
بابا این لامصبا رو خفه کنین دیگه اهه! ... من * در
حالی که خفه کردم *کوک میکنین برا چی خب !؟
شما که در هر حال تا ده خوابین ! ://
هوووف از اتاق فرمان اشاره میکنن خسته شدین
یکم انتراک بزنیمXDD
یکم عکس ببینید ^^
این همون در اهنی بود که باز نشد ಥ⌣ಥ
جاتونم خااالییی 😋😊
این دوتا گوگولم اونجا بودن *-*
★اهم تا حالا زیر این سقف ها خوابیدین ؟ (:
کلا خیلی خوش گذشت بیشتر خوش گذرونی شم
بعد صبحانه بود که نشسته بودیمو داشتیم چای
میخوردیم(: پسر داییم (8سالشه) یک سری اسباب
بازی کرده بود توی یک کیفی اورده بود روستا که
با خواهرش(چهار سالشه) و پسر عمه اش (دوازده
سالشه ) بازی کنن ... یک چیزایی که شبیه جک و
جونور های واقعی بودن ... پ.ن : انصافا کارخونه
های اسباب بازی جدیدا خیلی رو تولیداتشون وقت
میزارنااا خیلی شبیه واقعیت اسباب بازی طراحی
میکنن ...زمان ما اینجوری نبود XD
خلاصه خالم کیف اسباب ایشونو پیدا کرد و
میگویی از داخل اون برداشت و به من و مامانم
نشون داد که یعنی چقدر واقعیه و اینا ! بعدم صاف گذاشتش رو پای مامان بزرگم که بنده خدا
اصلا حواسش نبود داشت با بابابزرگم سر یک
چیزی بحث میکرد . یک دفعه ای میگو رو دید و
جییییییییییییغغغغغغ از این سر اتاق تا اون سر
اتاق سینه خیز رفت بد بخت XDDD کلی کپ کرد .
مامانم ترسید گفتش این اسباب بازی بود نترس و
اینا ... بگذریم که کلی خاله مو فحش داد ! XDD مامان بزرگم : 😱
مامانم : 😥
من و بقیه :😂
خاله ام :😅
بابابزرگم : 🤣🤣🤣
یعنی فقط اونجاش که بابابزرگم برگشت گفت
خوبت شد ... هی میگن ادم نباید با شوهرش بحث
کنه برا همینه XD مامان بزرگم : گم شو :||
عصری همین حرکتو -میگو گذاشتن - منو و خاله
ام( هجده ساله و سی ساله ) روی مادر مامان
بزرگم (90 ساله ) پیاده کردیم که وقتی مامان
بزرگم دید گفت خدا مرگم الان سکته اش میدین
پیرزنو !! بی بی نیشابوری - مادر بزرگ نود سالمه
مون - نه تنها سکته نکرد ! بلکه دمپایی شو در
اورد یک جوری میگوی بد بختو زد که به امر خدا
میگوعه به حرف اومد و گفت : نزن حاجی بخدااا
من الکی ام XDD مامان بزرگم دوباره کلی دعوا
کرد که این چکاریه و اینا و بی بی هم وقتی فهمید
اون میگوعه الکیه کلی خندید و به دو نکته اشاره
کرد ! اول اینکه فکر کرده اون میگوعه کلپسه اس
_مارمولک یعنی _ بعدم بادی به گلو انداخت و
گفتش من وقتی بیست و خرده ای سالم بوده بیوه
شدم الان نزدیک نود سالمه 6 تا بچه رو بزرگ
کردم ترس از جک و جونورم همون ده سال اول
ریخت یعنی اژدها هم بیاد من از شما بچه ها
محافظت میکنم ! مامان بزرگم در حالی که اشک
شوق در چشمانش حلقه زده بود وی را در اغوش
کشید و گفت اه مااادرررر :// XD خایله خب از
اتاق فرمان اشاره میکنن که هندی شد برنامه رو
همین جا متوقف میکنیم =)))
٭★٭★٭★٭
پ.ن : فونت این دفعه خوب بود چشماتون درد نگرفت ؟
اهم ... عیدتونم مبارک ... فک کنم یکبار گفتم ! ... نظر
طولانی بدین که دوست دارم و بگین از نظر شما عید
یعنی چی ؟ (:
من همون اول پست نظرمو گفتم اگه یادتون رفته برین ببینید XD
اهنگ پست : روزگار عشق از لیلا فروهر ...زهر مااار
نخند !!! مگه حتما باید خارجی باشه XD
جاانهههه تا پست طویلی دیگر ^^
- ۹۹/۰۵/۱۹
وای عکسات چه ژیگول و آئستیک بودن...
سافت شدم اصلا =^=