...everyting‌ has changed...

...وبلاگی برای اخرین سال های نوجوانی من...

...everyting‌ has changed...

...وبلاگی برای اخرین سال های نوجوانی من...

 

عید یعنی کنار ادمایی که دوستشون داری و

دوستت دارن باشی (: (: (: 

 

گل های افتاب گردون پدر بزرگم اندازه ی درخت

شدن ...بلیع اومدم اندکی خاطره ( خَطَره ) تعریف

بکنم و بروم (:  ... عیدتونم مبارکا باشه راستیع

.____. البته برا اونایی که نرفتم وبشون تبریک

بگم cheeky ... میگم استیکرای بیانم مث خودش

گوگولیه  هاااع .-.

اهم هیچی دیگه جمعه بساطمونو جمع کردیم که

بریم روستا خونه ی پدر بزرگ و مادر بزرگم که

اونجا باشیم عید باهم ^^  البته این دو نفر تو شهر

زندگی میکنن یعنی میکردن تا قبل کرونا ! بعدش

گفتن میریم روستا هم باغمونو درست میکنیم هم

اونجا هواش خوبه و ادماشم کم ان و  ادم مریض

نمیشه و اینا الان دیگه هر کارشون بکنیم بر

نمیگرن از اونجا خوششون اومده  الان التماسم

کنی دیگه برنمیگردن مشهد :/  هشتار ! پست به

شدت طولانیه کمربند هارو ببندید و صندلی خود

را به حالت عادی برگردانید و یک بسته پاپ کرون

برای خودتون بزارین کنار (: 

 

#خاطرات   #دورهمی  #گلگلی  # راه راه بنفش و اینا 

 

 

 

بگذریم ! در هر حال ما رفتیم اونجا که هم عید

کنار هم باشیم هم کمک کنیم به داییم که غذا بپزن

بدن دست کسایی که یکم دست تنگن تو روستا (:

 فعل های من اول شخص جمع بود ولی بقیه کمک

کردن و من رسما کار خاصی نکردم XD  هیچی

دیگع روز اول -پنجشنبه -که با پخت و پز  گذشت

و همه خسته رفتیم بخوابیم منکه خیلی خسته

بودم -خسته ی راه - گرفتم خوابیدم ولی از

اونجااایییکه جغد تشریف دارم ساعت یازده که

خوابیدم ساعت 2 اینا بود که بیدار شدم و بعدشم

دیگه خوابم نبرد   یک بدی که روستا داره اینکه

انتن خط نمیده - چی گفتم :|| - هیچی دگر منم که

معتاد نت پاشدم دور تا دور اتاق دور میزدم - دور

مامان بابام - که انتن پیدا کنم ... که دقیقا از

اونجایی که من کم شانسم صاف بالای سر مامانم

باید انتن بده ://  با ترس و لرز بالا سرش نشستم

یک دفعه ای یک ایمیل برام اومد صداش تا هفتا

خونه اونور تر رفت ! ... داشتم دعا های اخرمو

میخونم  که یک دفعه مامانم سرشو از زیر پتو

اورد بیرون و بلـــــــــــه دیدم گوشی دستشه داره

یکی از فیلمای کی سون نمی دونم چی چی رو

میبینه XDD   اهم بعد برگشت بهم گفت برا چی

نخوابیدی گفتم خوابم نمی بره و اومدم یکم

پیامامو بچکم که فقط بالا سرشما انتن میده 

مامانمم گفت باشه یکم چک کن بعد دوباره بگیر

بخواب بیا زیر پتو هم انتن داره هم یخ نمیزنی ...

*وی به زیر پتوی مادر خزید * تا ساعت سه و نیم

همین جوری با مامانم وقتمونو گذروندیم که بعد

مامانم گرفت خوابید و یکم بعدشم اذان شد گفتم

الان مامان بزرگم بیدار میشه برم پایین پیش اون

... اومدم درو باز کنم در اتاقشون چوبی بودبا

صدای غـــــیییععع  باز شد و من دوباره دعا دعا

کردم کسی بیدار نشده باشه ... در بعدی - خیلی

اتاق تو اتاق بود XDD - یک در فلزی بود که شدیدا

هم محکم بسه بودنش بخاطر باد هرچی زور زدم

باز نشد اخرش دیگه داشتم فحش میدادم که یک

دفعه ای یک چیزی منو از پشت گرفت ! من :

جیییییییییییغغغغغغغغ ماااااااااماااااااااااااننننننن

... فک کردم جنی چیزیه هی تند تند بسم الله

میگفتم XDD بعد دیدم بابام اومد جلو گفت منم

بابا اومدم ببینم چرا نصف شبی اینقدر سر و صدا

میکنی داد نزن الان همه بیدار میشن ! هیچی من

حسابی ترسیده بودم و ضربان قلببم رفته بود رو

سیصد ! O____o دست اخر بابام اومد درو برام

باز کرد تازه اونم به سمت بیرون ! - من خنگول

داشتم هی میکشیدمش به سمت داخل XD -

هیچی دیگه بابام تا پایین پله ها بعدم تا اونور باغ

تا اون خونه ی دیگه باهام اومد (:  مامان بزرگم

که رو سکوی جلوی خونه نشسته بود در حالی که

چادر دور سرش و عینکشم زده بود و داشت

زیارت نامه میخوند از وی استقبال کرد و کلی به

به و چَه چَه کرد که چه بچه ی خوبی هستم برا

نماز پاشدم XDD ... *وی -مامان بزرگم -خیلی

مذهبی تشریف دارند =)) ... فک کنم تنها دلیلی که

هرزگاهی میاد مشهدم بخاطر حرم میاد و الا مارو

که خیلی مهم نیستیم XDD بعد هم تا خود صبح

جفتمون نشستیم به مطالعه اون زیارت نامه

میخوند منم تست ادبیات میزدم XD سر صب

ساعت 6 یکمم سردم شده بود که خزیدم زیر پتوی

خالم .__. * دقت کردین هی زیر پتوی این و اون

بودم تا پتوی خودم XD* اهم ... بعد از اونم یکم

خوابیدم که صدای الارم گوشی یکی بیدارم کرد که

معلوم شد مال مامان بزرگم بوده ساعت شش و

خورده ای کوک کرده بود و خودشم گرفته بود

خوابیده  بود ... اصلا انگار نه انگار ! ( ̄ω ̄;)

بابابزرگم که تا اون لحظه خر خر میکرد برگشت

گفت صدای ماسماسکه کیه خفه اش کنه ! ... منم

یک شیرجه رفتم و خفه اش کردم ...بعد یک مدت

هم صدای گوشی خاله ام بلند شد . بابابزرگم : ای

بابا این لامصبا رو خفه کنین دیگه اهه! ... من * در

حالی که خفه کردم *کوک میکنین برا چی خب !؟

شما که در هر حال تا ده خوابین ! :// 

 

 

هوووف از اتاق فرمان اشاره میکنن خسته شدین 

یکم انتراک بزنیمXDD 

 یکم عکس ببینید ^^ 

این همون در اهنی بود که باز نشد ಥ⌣ಥ

 

جاتونم خااالییی 😋😊

این دوتا گوگولم اونجا بودن *-* 

★اهم تا حالا زیر این سقف ها خوابیدین ؟ (: 

کلا خیلی خوش گذشت بیشتر خوش گذرونی شم

بعد صبحانه بود که نشسته بودیمو داشتیم چای

میخوردیم(: پسر داییم (8سالشه) یک سری اسباب

بازی کرده بود توی یک کیفی اورده بود روستا که

با خواهرش(چهار سالشه) و پسر عمه اش (دوازده

سالشه ) بازی کنن ... یک چیزایی که شبیه جک و

جونور های واقعی بودن ... پ.ن : انصافا کارخونه

های اسباب بازی جدیدا خیلی رو تولیداتشون وقت

میزارنااا خیلی شبیه واقعیت اسباب بازی طراحی

میکنن ...زمان ما اینجوری نبود XD       

   خلاصه خالم کیف  اسباب ایشونو پیدا کرد و 

میگویی از داخل اون برداشت و به من و مامانم

نشون داد که یعنی چقدر واقعیه و اینا ! بعدم صاف گذاشتش رو پای مامان بزرگم که بنده خدا

اصلا حواسش نبود داشت با بابابزرگم سر یک

چیزی بحث میکرد . یک دفعه ای میگو رو دید و

جییییییییییییغغغغغغ از این سر اتاق تا اون سر

اتاق سینه خیز رفت بد بخت XDDD کلی کپ کرد .

مامانم ترسید گفتش این اسباب بازی بود نترس و

اینا ... بگذریم که کلی خاله مو فحش داد ! XDD                                                                               مامان بزرگم :  😱

مامانم : 😥

من و بقیه :😂

خاله ام :😅

بابابزرگم : 🤣🤣🤣

 یعنی فقط اونجاش که بابابزرگم برگشت گفت

خوبت شد ... هی میگن ادم نباید با شوهرش بحث

کنه برا همینه XD مامان بزرگم : گم شو  :||

عصری همین حرکتو -میگو گذاشتن - منو و خاله

ام( هجده ساله و سی ساله ) روی مادر مامان

بزرگم (90 ساله ) پیاده کردیم که وقتی مامان

بزرگم دید گفت خدا مرگم الان سکته اش میدین

پیرزنو !!   بی بی نیشابوری - مادر بزرگ نود سالمه

مون - نه تنها سکته نکرد ! بلکه دمپایی شو در

اورد یک جوری میگوی بد بختو زد که به امر خدا

میگوعه به حرف اومد و گفت : نزن حاجی  بخدااا

من الکی ام XDD   مامان بزرگم دوباره کلی دعوا

کرد که این چکاریه و اینا و بی بی هم وقتی فهمید

اون میگوعه الکیه کلی خندید و به دو نکته اشاره

کرد ! اول اینکه فکر کرده اون میگوعه کلپسه اس

_مارمولک یعنی _ بعدم بادی به گلو انداخت و

گفتش من وقتی بیست و خرده ای سالم بوده بیوه

شدم الان نزدیک نود سالمه 6 تا بچه رو بزرگ

کردم  ترس از جک و جونورم همون ده سال اول

ریخت یعنی اژدها هم بیاد من از شما بچه ها

محافظت میکنم !   مامان بزرگم در حالی که اشک

شوق در چشمانش حلقه زده بود وی را در اغوش

کشید و گفت اه مااادرررر :// XD   خایله خب از

اتاق فرمان اشاره میکنن که هندی شد برنامه رو

همین جا متوقف میکنیم =)))

٭★٭★٭★٭

 

پ.ن : فونت این دفعه خوب بود چشماتون درد نگرفت ؟ 

اهم ... عیدتونم مبارک ... فک کنم یکبار گفتم ! ... نظر

طولانی بدین که دوست  دارم و بگین از نظر شما عید

یعنی چی ؟ (: 

 

من همون اول پست نظرمو گفتم اگه یادتون رفته برین ببینید XD 

اهنگ پست : روزگار عشق از لیلا فروهر ...زهر مااار

نخند !!! مگه حتما باید خارجی باشه XD 

 

جاانهههه تا پست طویلی دیگر ^^

  • نِــرسیاNersia نرگسی(。・ω・。) نرکا (:

نظرات  (۵)

وای عکسات چه ژیگول و آئستیک بودن...

سافت شدم اصلا =^=

پاسخ:
ممنان *~*
یک لحظه سافتو خوندم صاف :|| 
بعد برام سوال ایجاد شد که چرا باید صاف بشیXDD 

اون کوزه هست خخخ من فکر کردم تورپچه جادویی هست 😂😂😂

چه پیشی هاییی😍

پس خوش گذشته 😎

 

به نظرم رمز امنیتی ات رو بردار راحت تر میشه نظر داد .

پاسخ:
تربچههه 🤣🤣🤣 چقد بزرگ بنظرت اومده پس 👀
عاری *-*
بسیار((:

والا نمیدونم چجوری برش دارم 😅

چقد استرس کشیدی😂

از بس بقیه الارم گوشیشونو صبحا کوک میکنن و قطعشون نمیکنن من دیگ ب خودم زحمت نمیدم با مال اونا پنج شیش بار حتمی بیدار میشم:/

جای با صفایی ب نظر میاد(≧∇≦)

من از بچگیام ی عروسک دارم الان نمیفهمم چ حیوونیه دقیقا=-=ی چیزی بین روباه و همستره:/

تعریفت از عید خیلی قشنگ بود*---*

پاسخ:
اره واقعا 😅🤣
عژب :|
اره خیلی جای باحالیه ای ^^ اگه نتم انتن میداد یک هفته نیرفتم اونجا XDD
اوم ... میگم دیگع زمان ما خیلی وسواس به خرج نمیدادن برا ساختن :/
ممنان *---*

سلام

می دونم دیر شده اما عیدت مبارک چه ماجراهایی داشتی

خیلی جالب بود امید وارم بازم از این ماجراهای جالب برات پیش بیاد و از عکس ها که دیدم وقعا معلومه جای قشنگیه وا گربه هااا🤩 وای خدا من عاشق گربم مخصوصا سیاهاش و خاکستریا 

و از نظر من عید یعنی جمع شدن خانواده دور هم و گذارندن وقت با عزیزانت

اوم دقیق مثل چیزی که خودت گفتی😊 و اره تاحالا زیر سقف چوبی خوابیدم خیلی خوبه ولی من وقتی زیر همچین سقفی خوابیدم دعا دعا می کردم مارمولک روی سرم سقوط نکنه 

درخت ها منظره خیلی خوشکل بودن و گل های افتاب گردون مورد علاقه منن 

و فونت خوب بود درد نگرفت اوم همیشه عالی بود

و اینم نظر طولانی من روز خوبی داشته باشی

نرسیا چان😘

 

پاسخ:
عیدتوهم مبارک ^^ ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه اس ((: 
مرسی عزیزم ایشلا برا همیه باشه ازین خوشی ها ((: 
منم گربه دوس*-* 
دقیقا نظر منم همینه ((: 
عاره سقفای باحالین ولی فوبیا های خودشونم دارن لعنتیا XDD 
^^ منم ^^ 
همچنین توهم روز خوبی داشته باسی انیسای عزیز (: 

خوب من هر کدوم از عیدها برام فرق دارن به طور مثال عید نوروز برام ینی لباس نو و یه عالمه مهمونی رفتن و مسافرت رفتن:))و همینطور عیدهای دیگه فرق دارن و عید قربون خاطره های بدی ازش دارم به چند دلیل که طولانین:///مثلا این که گوسفند میکشن متنفرمممممممم اوفف بوی گوشت و کله گوسفند ایححح:/و به یه دلایل دیگه که طولانیه بعدا احتمالا توی یه پست شرح میدم:/
مامان بزرگ و بابا بزرگ منم روستا زندگی میکنن و ما هر هفته چهارشنبه ها میریم خونشون تا پنجشنبه اونجا هستیم به دلیل آنتن نداشتن من بی نت میشم:/آههههههههه خیلی بد دردیه یه جای خونه فقط نت میده تازه اگر هم نت گوشیت خیلی خوب باشه:/فوقش پیام ها رو بالا بیاره:/آهههههه نت:/
خانواده ما هم خیلی مذهبی هستن و خوب وقتی میرم خونه مامان بزرگم هر وقت دستم طرف گوشی میره میگه یکم ذکر خدا بگو قرآن بخون و....خوب من نمیدونم چی بگم که نه بربخوره به مامان بزرگم نه انجام بدم توی بد مخمصه ای میوفتم:/
ما هم دیروز مامان و بابام نشستن غذا بپزن برای نذری و خوب من کمک کردم تا جایی که میتونستم ولی به این دلیل که همیشه یه نفر دیگه غذاهای نذریمونو میپخت و امسال خودمون پختیم غذامون بد شد:/البت از نظر مامانی خانم:/ولی بالاخره پخشش کردیم..خوبه  زیاد نپخته بودیم
من شبا توی خونه مامان بزرگم خیلی میترسم عمرا تنهایی بیدار نمیمونم آخه پر از جک و جونوره:/از مارمولک و سوسک بگیر که همیشه هستن و بعضی اوقات عقرب و مار پیدا میشه:/در این حد ترسناکه خونه مامان بزرگم:/
ویححححححححح چه پیشول های خومشلی ولی ما تو خونه مامان بزرگمون یه پیشی سیاهههههههههههه داریم که توی شب جز چشاشو نمیشه تشخیص داد خیلی زشته:/شانسو ببین:/
XDDDDDDD چقد مامان بزرگت ترسید!!من مامان بزرگم با دست میگیره مارمولکرو میندازه بیرون در این حد:/ مثل این که خیلی دیگه واقعی بوده میگوههXDDD بی بیتون چقد احساساتی عررررررررر (هق هق)خوب زیاد فیلم هندیش نکنمXDDD

پاسخ:
جانم به طومارت موچی چان XDD ...  اخ گفتی عید نوروز دلم بد جور تنگ شده براش :/  تقریبا ۱۷ ماهه که عید نوروز نداشتیم :(((
منم زیاد خوشم نمیاد ولی خاااب حداقلش گوشتشو میدن به نیازمندا و این خوبه (: 
اره تازه فقط اونم نت اچ پلاس انتن بده که افتضاح ترین نوع نته :||
مامان بزذگ منم اولش خیلی گیر میداد ولی رفتیم براش گوشی خریدیم الان هر وقت گوشی میگیره دستش ما بش گیر میدیم XDD #انتقام_سخت 🤣✊
عاره بابا از سوسکو و مورچه بگیر تا لیسه و مار و مارمولک :/ این اخریا ساس هم اومده بود :||  
البته جای ما یکم امن تره XD پیشی ساه *-* گم شو پیشی سیاه به اون قشنگی *~* گربه ی سیاه شبیه گربه ی کی کیه ^^ تازه اونم تمام سیاه که جوون. D:  
اوووو چه گرند ماییی (。・ω・。)تو خانواده ی ما بی بی مون اینجوریه فقط (: اخه لعنتی اسباب بازیه خیلی دهشتناک بود XDD o___o 



ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی