...everyting‌ has changed...

...وبلاگی برای اخرین سال های نوجوانی من...

...everyting‌ has changed...

...وبلاگی برای اخرین سال های نوجوانی من...

۴ مطلب با موضوع «اندر حکایات من» ثبت شده است

 

عید یعنی کنار ادمایی که دوستشون داری و

دوستت دارن باشی (: (: (: 

 

گل های افتاب گردون پدر بزرگم اندازه ی درخت

شدن ...بلیع اومدم اندکی خاطره ( خَطَره ) تعریف

بکنم و بروم (:  ... عیدتونم مبارکا باشه راستیع

.____. البته برا اونایی که نرفتم وبشون تبریک

بگم cheeky ... میگم استیکرای بیانم مث خودش

گوگولیه  هاااع .-.

اهم هیچی دیگه جمعه بساطمونو جمع کردیم که

بریم روستا خونه ی پدر بزرگ و مادر بزرگم که

اونجا باشیم عید باهم ^^  البته این دو نفر تو شهر

زندگی میکنن یعنی میکردن تا قبل کرونا ! بعدش

گفتن میریم روستا هم باغمونو درست میکنیم هم

اونجا هواش خوبه و ادماشم کم ان و  ادم مریض

نمیشه و اینا الان دیگه هر کارشون بکنیم بر

نمیگرن از اونجا خوششون اومده  الان التماسم

کنی دیگه برنمیگردن مشهد :/  هشتار ! پست به

شدت طولانیه کمربند هارو ببندید و صندلی خود

را به حالت عادی برگردانید و یک بسته پاپ کرون

برای خودتون بزارین کنار (: 

 

#خاطرات   #دورهمی  #گلگلی  # راه راه بنفش و اینا 

 

 

 

 

دقت کردین که کیبورد هنیشه یگ سری حرفا رو اشتیاه تابپ میکنع که نه غلط املایی میسه بهشپن گفت نه مدل حرف زدن خاضی ان :/ ... Just fun..XDD

 

پ.ن : اگه کامنت یا پیام این جوری براتون میفرستم دلیلش فقط کیبورده و اینکه عجله داشتم احتمالا برای همین غلطارو ندیدم (҂⌣̀_⌣́)

+ خاک تو سرت‌کیبورد :((  ... این کثافد ابرو برای من نذاشته :/ 

٭★٭★٭★٭

برگردیم به بحث ...از انتخاب های مذخرف این هفته نگم برات :/ ... مثلا اینکه چند روز پیش انتخاب کردم به جای کره و مربا نون پنیر گوجه خیار-عاشق این ترکیبم(: - بخورم !!... که البته پنیر نداشتیم مامانم یک سری ماست دست ساز ترش خریده بود که جای پنیر داد بهم و خیارمم تلخ بود و موقع پوست کندنشم دستم نزدیک بود ببرع :/ ... 

درس اخلاقی : اگه یهویی تصمیم میگیرین منوی صبحانه تونو عوض کنید حتما قبلش چک‌کنید مواد لازم برای صبحانه ی جدیدتون در یخچال موجود باشد :/ಥ⌣ಥ این از سر صب بود !!! 

 

 

 

 

 

سلام ... برای کسایی که احتمالا منو نمیشناسن ... من نرگس «نرسیا... نرسی ... نرکا» هستم ... اینجا اولین وبم نیست احتمالا اخریشم نخواهد بود D:

من قبلا دوتا وب دیگه هم داشتم که یکیش به باد فنا رفت !... وب میهنم رو میگم ... یکیش هنوز فعلا زنده اس خداروشکر :/

هیچی دیگه از اهدافم از ساخت وب نوشتن !... فقط نوشتن ... عاشق اینکارم ... احساساتمو ازاد میزاره و ارامش خاصی داره (:

برام مهم نیست کسی بخونه یا نه من در هر حال مینویسم ... درباره ی خودم فقط میتونم بگم که یک دختر مو فرفری عشق گربه و بستنی و نقاشی و انیمه ام که یکمم کوتاهم :) ... که عاشق لواشکو و شکلاته «همه ی دخترا دوست دارن کلا اگه دوست نداشته باشی بدان و اگاه باش از ما نیستی XD »

من از 16 شهریور سال 1394 ساعت 4 عصر به طور رسمی اوتاکو شدم :) ... و این به این معنی نیست که من دنیا رو خیلی متفاوت تر میبینم ! بلکه من دنیا رو خیلی قشنگ تر و خواستنی تر میبینم :) ... خیلی هم راضیم !! ... کلی دوست دارم تو دنیای مجازی که اغلبشون  رو سال تا سال نمیبینم !بعضی هاشونم که به دلایلی ناگفته اومدن و دوستمون شدنو  مفقود شدنو دیگه چند وقتیه خبری ازشون نیست :( ... ولی بعضی ها اینقدر محبتشون زیاده که بعد سال ها هم میبینیشون هنوز همون دووستای خوب قبلی ان :)(: همون بــــ:)ــروبچ فـــــــ:)(:ــــان نتــــــــــــ(:  به همشونم ارادت خاصی دارم -000-

خلاصه کنم اینجا میخوام هرچی دلم بکشه رو بنویسم و در این سال های اخر نو جوانی (( سه ماه دیگه 18 ساله میشم :/ ... اصلا باورم نمیشع :/// ... زندگی رو گذاشتن رو دور تند :/// ))... میخوام خوش باشم این اخریااااا کلااااا ... خیلی ممنان از شما «مای فرندزانم» که با ما همراه هستید و از این جور تعارف هااا:)

پ.ن: ببخشید رنگ پست قهوگیه عن*ه :/... دیگه رنگ مورد علاخمه عادت کن بهش BD

 

#خَطَرات_من #دوستان #(: