...everyting‌ has changed...

...وبلاگی برای اخرین سال های نوجوانی من...

...everyting‌ has changed...

...وبلاگی برای اخرین سال های نوجوانی من...

۵ مطلب با موضوع «همینطوری ...» ثبت شده است

 

منکه خسته شدم هر روز هر روز زنگ میزنن راجب مشاور و ازمون و کلاس حرف میزنن باهام :/ 

به گفته ی کی انا باید بهشون فحش بدی و تلفنو روشون قطع کنی!! XD

اما به گفته ی موتی اون بد بخت تلفن چیه گناهی نداره یک سری شماره هر روز بش میدم میگن بزنگ اینا رو :|

حالا اگه هفته ای پنچ شش بار قرعه به نام من میوفته و به من زندگ میزنن و اعصاب منو خرد میکنن و هر دفعه هم یک چیزو میگن مهم نیستااا ... طبق گفته ی موتی باید همون اول خیلی محترمانه بگی :سلام ... نه... ممنون ...نمی خوام ...تمایلی ندارم... خدافس ╮(─▽─)╭

یعنی بخاطر خودم که نه ولی بخاطر ایناهم که شده کنکور قبول شدم خودممممم زنگ میزنم بعشون میگم به خدا قسم من قبول شدم دیگه زنگ نزنین خونه ی ماع پول تلفونتون زیاد میادااا XD

راستیع سلام ملیک ._____.

صبحتونم بخیر و خوشی ((=

اهم از بد بختی های این دوران هرچه بگذریم خاطرات خوش ترند D; 

شاعر اندکی پس از مرگ مغزی :|| 

پیکو فایل نمدونم چه مرگش شده عکس اپلود نمیکنه :||

در هر حال من پستو میزارم بعدا عکساش اومد اومد نیومد دیگع نم دانم از قوه ی تخیلتون استفاده کنید :) 

یک مدت _قبل عید _ تو اوایل دوره کروناوینسین که باعث گشادی همگان شده بود یک جنبشی یکی از بچه ها راه انداخته بود میگفت سحر خیزا بیان تو گروه ساعت هفت صب یک «سلام صبح بخیر من بیدارم بزنن ✌🏻😌 » که البته منم با طرف رودوایسی داشتم شرکت کردم ولی از اونجایی که جغدم و تا ساعت پنج اینا بیدار بود و بعد میخوابیدم دیدم منکه تا خود پنج بیدارم دوساعتم بیشتر :|

هیچی دیگه ساعت هفت سلام صب بخیرمو میدادم بعد میگرفتم میخوابیدم XD

#گشاد_درون_سحر_خیز_بیرون

یک چیز دیگه هم راحب این گشاد درون بگم و خلاص ...

دیروز داشتیم فیلم میدیدیم که مامانم_ از اونجایی که مامانای ایرانی حواسشون به همه ی پدیده های اطراف هست الا خود فیلم:| _ به من گفت نرگس اون بامبوهه هستش گوشه ی حال ...
من : خب•~•
مامانم در حالی که چشاشو ریز کرده بود : فک کنم گلدونش اب نداره 😑
من : والا از این فاصله بدون عینکم سخت میبینم 😑برم از نزدیک مشاهده بنمایم D:
مامانم : بروD:
حالا رفتم نزدیک میبینم نه تنها اب نداره بلکه تار عنکبوت بسته :| ... جالبه که سبز سبز بودن برگاش *--*
مامانم : چن وقته دقیقا ابش ندادی ؟
من : 🙄
مامانم : تو مگه مسئول اب دادن به گلا نیستی ؟؟
بازهم من : 😅
هیچی دیگه ابش دادم تا ته گلدونو پر کردم ... بامبوعه هم نصفشو یک نفس سر کشید و در حالی که نفس نفس میزد گفت : هههععع .ً..خیلی تشنه ام بود ...ههععع ...خدا بزنه به کمرت که یک پیاله ابم از ماع دریغ میکنی :/
حالا مامانم اومده میگه برگاش چقد خاک داره روشون یک دستمال خیس کن تمریز بکش رو برگاش خاکاش برن !
من : یک به یکشون مادر من -ω-
مامانم : یک به یکشون فرزندم
بامبو : الهی بمیرم برات نرقسس😝
من : الهی برگات بریزه که اینقد من اشرف مخلوقات باید حمالی کنم برات :||
بامبو : بابا ااااشرف ... غش نکن دلم رفت (((=
من : خفه شو :|
وقتی دس مال اوردم تا تمیزش کنم اینقد خاک داشت اب خورد بش گل شد :|
هیچی دیگه رفتم یک دس مال دیگه هم اوردم ( ̄ω ̄;)
وقتی کارم تموم شد دستمالو انداختم رو شونم که برم پی کارم مامانم گفت : واستا واستاااا من هنوز یکم خاک میبینم رو اون برگهای بالاش !!
من : اووو تحت تاثیر قرار گرفتم چه چشمای عقابی داری مامان *--*
مامانم BD... ببین اون برگای کوچولوی بالاشو میگمااا
من : اونا هنوز کوچولو ان بزار قشنگ در بیان و متولد شن بعد غسل تمعیدشون میدم( ̄^ ̄)
مامانم اومد جلو و به برگا دست زد و در حالی که با انگشت اشاره و شصتش برگارو میمالید و صدای غیج غیج تمیزی رو می شنید گفت : اووو پسندیدم چه خوب پام کردی ! ... حالا برو بقیه رو هم بساب :)
اهممم ...بقیع = بیست سی تا گلدون که هر کدوم قد جنگل های امازون برگ دارن ://
من : خدایا همین الان منو بخووور. ಥ⌣ಥ
بامبوعه : عررررر اشرف مخلوقاتوووXDDD
من با خشم : خفه شو نکبت اعصاب خرد کن :||

عکس زیر همون نکبت اعصاب خوردکنه... به قیافش نگا نکنید از بیناموسای روزگاره :/ 

راستیع یک عدد سوال داشتم .______.

وقتی ته مکالمه بر میگردین میگین *سس ماست * منظورتون سس سس ماسته یا اقای سس ماستو میگین یا اهنگشو ؟؟

خیلی ذهنمو درگیر کرده تورو خیدا بگین XD

اهم : چقد گرمه این روزا !!... * پنکه رو از lOW به HIGH تغییر داد *
اوهوم : فیلم سینمایی کمدی یا باحال معرفی کنید (: 
اهام اهنگ این پست Chicken,noodle,soup ... از جی هوپ و becky_G (: 

 بلعه و قس الا حاظا «درست نوشتم ؟ XD »

ساعت هفت و چهل دقیقه (: 

صبخ بخیر من بیدارم 😌✌🏻

پیش به سوی صبحااانهههه🍞🍳🥛🥨🥪

هیچ وقت مفهوم مداد رنگی سفیدو نمی فهمی ... البته نه تا وقتی که روی کاغذ کاهی نقاشی بکشی :)

اگه تجربه اش نکردی تجربه کن ! ...هم احساس خوبی به تو میده بخاطر خلق یک اثر نه چندان هنری ولی کاوایی و هم یک حالی به اون مداد سفید خوش قد و قامت و بلندت که قدش به این خاطر از بقیه بلند تره چون هیچ وقت نتراشیدیش تا باهاش نقاشی بکشی (:

#هوا_بس_ناجوان_مردانه_گرم_است

هووم مرداد ماه ... ماه گرم و وسطای حال و هول تابستونی که از اسفند هنوز ادامه داره ... امروز برای بار هزارم سعی کردم مامانمو قانع کنم که گوجه های روی تراست گل نمیده و مجبورم نکنه تو این هوای گرم برم ابشون بدم ... اون هنوز معتقده اونا از نیمه های تیر تا اخرای ابان گوجه میدن ! ... ولی تو این هوای گرم باکتری هم بچه نمیکنه چه برسه به گیاه ! زیاد دلم نمیخواد ابشون بدم اخه بنظرم کار پوچیه :|

دلم به حال اون گوجه ها میسوزه ...کاکتوس هامو از تو تراست اوردم تو خونه و همین طور که بهشون از کنار پنجره افتاب ملایمی میخوره زیر باد کولر هم لم دادن و کم مونده سفارش ودکا با یخ بدن ! #بچه_پرو_های_من

تازگیا به یک نتیجه ای رسیدم ... اینکه گل فقط اب و خاک و نور نمیخواد ... این چیزایی که تو کتاب زیست نوشتن همش که نه ولی ... بیشترش چرته ! ... پیچک هامون هم نور و هم ابو هم باد کولر دارن ولی برگاشون زرد شده ... ولی کاکتوسا هر روز درخشان تر از روز قبل ! میدونی چرا ؟... چون اونا منو دارن ... یعنی عشق منو دارن (: ... و هر گلی که میخواد رستگار بشه توی خونه ی ما عشق منو لازم داره ... یعنی گل الفای خونه مون... نرگس مست(: #خود_شیفتگیXD

یک مدت یک گل داشتیم تو کنج خونه بین مبل و میز .... نه تنها بهش نور نمی رسید بلکه اگه خونه ای بود مثل این خونه های کوچولوی انیمیشنی بود که وسط دوتا اپارتمان بزرگ گیر افتاده بود .... حس میکردی اگه میتونست خودشو حرکت بده اروم اروم میومد جلو و سرشو -اگه داشت- میاورد بیرون و این ور و اون ورو نگاه میکرد و میگفت : یک فنجون قهوه لطفا !... a cup caffe Please...

روحش شاد ...- گل ها هم روح دارن-... من اونو خیلی دوستش داشتم ...ولی فک کنم عشقم تو اون کنجی که اون بود انتن نمی داد :(

#هنوز_دوستت_دارم_با_اینکه_خشک_شدی

 

 

...خواجه نگو که من منم من نه منم نه من منم ...

...گر تو تویی و من منم من نه منم نه من منم ...

...عاشق زار اون منم بی دل و یار او منم ...

...باغ و بهار او منم من نه منم نه من منم ...

٭★٭★٭★٭

 

پ.ن : از کفشای گل گلیم خوشتون میاد؟
منکه عاشق این چیزام (:
هر جا میرم باشون این چیزااا مثلا شاخاااا یک نگاه عاقل اندر سیفی میندازن و میگن جووون کفشاتو بخورم ┐( ̄ヮ ̄)┌ ... منکه الان کفشامو نمیدم بخوری ولی باشه اگه یک روز خواستم بندازمشون دور تقدیم دهن تو میکنم XD

٭★٭★٭★٭
اینجا سه تا سوال مطرحه :
1-چیزای کاواایی و قیشنگو دوس دارین ؟
2-چیزای کاوایی و قشنگ دارین ؟
3-از چیزای کاوایی و قشنگتون جرأت دارین استفاده کنید بدون در نظر گرفتن حرف بقیه ؟
منکه هر سه تاش عارره (:
اوووم...


طبق امار حدود هفت نفر تو دنیا هستن که دقیقا کپ شما ان ! -از نظر ظاهری- حالا شاید چندتا اخلاقشونم بهتون بخوره (:
هووم ... خیلی دوست دارم ما هشت نفر-من و هفت شبیه من- همدیگرو ببینیم (:
متاسفانه طبق همون امار احتمال ملاقات ما از ۹٪ کمتره ://
خدایا ... نمی دونم چرا اینو میگم ولی حاضرم نصف ادمایی رو که هر روز میبینم و دل خوشی ازشون ندارم رو دیگه هرگز نبینم ولی اون هفت نفرو یکبارم شده ببینم !
لابد برات سوال ایجاد شده که چرا مثلا میخوام اونا رو ببینم اونا مثلا چه تهفه هایی ان :/
والا خودمم نمی دونم XD
جدیدا دلم یک ادم جدید خیلی متفاوت میخواد :)
از این مدلایی که تو همون ثانیه ی اول بنظرت خوبه و یک حس خاصی بهت میده !
#کمبود_بشریت_تو_زندگانی!
اگه میشد اون هفتا رو ببینم از بینشون برای خودم یک دوست صمیمی انتخاب میکردم (: شایدم چندتا صمیمی!
یکی که هم بتونم درکش کنم هم بتونه درکم کنه ... هم بشه بهش خیلی چیزا رو گفت هم اون بهم خیلی چیزارو بگه ... یک دوست از اون مدلایی که پشت سرمم هوا داره و ازم تو جمع دفاع میکنه (:
حقیقتا مطمئن نیستم همچین کسی وجود داشته باشه که تماما پرفکت باشه ... ولی خب خداروشکر کسایی رو دارم که نزدیکش باشن (:
بهتر از هیچیه !

نمی دونم اونا -هفت نفر شبیه من -هم همین احسایو به من دارن ؟!...میخوان منو ببینن ؟ ... اوووم شاید حداقل سه نفرشون بخوان ! سه نفرشونم خوبه ... چون در هر حال ما بازم میشیم هشت نفر ! ... چجوری حساب کردم ؟! ...خب ... راستش من خودم درسته کچیک و کوتاهم ولی چهار نفرم (: ... یک من هست که همیشه مثبت اندیش با ایده های درخشان و موفقه ... یک من هست که تو دنیای رویاها زندگی میکنه و خیال پردازه و کلا تو فضاست -همین من هستش که به انیمه علاقه داره -XDD...یک من هست همیشه غرغرو و ناراحته و به درودیوار فخش میده :/ بعضی وقتا هم عصبیه «اغلب صبحا از ساعت هفت تا خود ظهر کنترل دست این بشره*--*... و در اخر یک من هست که دوست خوبیه و بقیه رو درک میکنه و عدالت طلبه و بقیه اونو دوست دارن :) ... اگه این من نبود اون سه تا من دیگه به جون هم میوفتادن و دعوا میکردن •~•

خلاصه اش من نه منم نه من منم ... (:
.
.
.
در هر حال اگه میتونستید یکی از اون هفتا -هفت تن شبیه به خودتونو-رو ببینید چی بهشون میگفتید چکار میکردید ؟ (:
 

 

 

 

 

سلام ... برای کسایی که احتمالا منو نمیشناسن ... من نرگس «نرسیا... نرسی ... نرکا» هستم ... اینجا اولین وبم نیست احتمالا اخریشم نخواهد بود D:

من قبلا دوتا وب دیگه هم داشتم که یکیش به باد فنا رفت !... وب میهنم رو میگم ... یکیش هنوز فعلا زنده اس خداروشکر :/

هیچی دیگه از اهدافم از ساخت وب نوشتن !... فقط نوشتن ... عاشق اینکارم ... احساساتمو ازاد میزاره و ارامش خاصی داره (:

برام مهم نیست کسی بخونه یا نه من در هر حال مینویسم ... درباره ی خودم فقط میتونم بگم که یک دختر مو فرفری عشق گربه و بستنی و نقاشی و انیمه ام که یکمم کوتاهم :) ... که عاشق لواشکو و شکلاته «همه ی دخترا دوست دارن کلا اگه دوست نداشته باشی بدان و اگاه باش از ما نیستی XD »

من از 16 شهریور سال 1394 ساعت 4 عصر به طور رسمی اوتاکو شدم :) ... و این به این معنی نیست که من دنیا رو خیلی متفاوت تر میبینم ! بلکه من دنیا رو خیلی قشنگ تر و خواستنی تر میبینم :) ... خیلی هم راضیم !! ... کلی دوست دارم تو دنیای مجازی که اغلبشون  رو سال تا سال نمیبینم !بعضی هاشونم که به دلایلی ناگفته اومدن و دوستمون شدنو  مفقود شدنو دیگه چند وقتیه خبری ازشون نیست :( ... ولی بعضی ها اینقدر محبتشون زیاده که بعد سال ها هم میبینیشون هنوز همون دووستای خوب قبلی ان :)(: همون بــــ:)ــروبچ فـــــــ:)(:ــــان نتــــــــــــ(:  به همشونم ارادت خاصی دارم -000-

خلاصه کنم اینجا میخوام هرچی دلم بکشه رو بنویسم و در این سال های اخر نو جوانی (( سه ماه دیگه 18 ساله میشم :/ ... اصلا باورم نمیشع :/// ... زندگی رو گذاشتن رو دور تند :/// ))... میخوام خوش باشم این اخریااااا کلااااا ... خیلی ممنان از شما «مای فرندزانم» که با ما همراه هستید و از این جور تعارف هااا:)

پ.ن: ببخشید رنگ پست قهوگیه عن*ه :/... دیگه رنگ مورد علاخمه عادت کن بهش BD

 

#خَطَرات_من #دوستان #(: